تخته سیاه
همین اول بگویم که در مثل، مناقشه نیست. تکلیف را معلوم کنم که منظورم از نوشتن این یادداشت، تنها و لابد، خودم و نوشتههایم نیستند.
ادبیات خاص دوست خوب من، «رضا»، که بیش از 6 سال است، یکدیگر را میشناسیم و ماجراها با هم داشتهایم – که شاید همین هم باز خود طرحوارهی داستانی باشد که به انتظار آینده مانده است – باعث شده است تا دوست خوب دیگری پیشنهاد «همهپرسی» بدهد برای تعیین تکلیف اینکه من در یاداشتهایم، « تند » میروم یا نه؟ و این بار حتا، دایره وسیعتر میشود و خطاب قرار میگیرم که «نه تنها علیزاده بلکه همه» را رعایت کنم و به آنها «فحش ندهم».
اما کاش، «همهپرسی» ابزار مناسبی بود برای نه تنها این کار و بلکه هر کار دیگری. آنان که کمی، سیاست خواندهاند، خوب میدانند که بزرگترین آفت دموکراسی، پوپولیسم است. با ادبیات حاکم بر مسؤولین کشور بخواهم بگویم، عامهگرایی آفت مردمسالاری است. بماند که چگونه معنای واژهها در این تبدیل، تقلیل یافتهاند که اکنون بحث ما این نیست.
شاید به جرأت بتوان ادعا کرد که هیچ نویسنده و گویندهای در دنیا وجود نداشته و ندارد و نخواهد داشت که تمام و کمال منظور و هدف او را، مخاطبانش توانایی درک داشته باشند. یقین دارم که کسی فصیحتر و زیباتر و پرمعنادارتر از امام اول شیعیان، در این دنیای خاکی اثری به جا نگذاشته و نخواهد گذاشت و خب ببینید که «نهج البلاغه» در میان ما، چه سرنوشتی دارد. دنیا بماند ...
باز تکرار میکنم که در مثل مناقشه نیست. خواندن و خواندن و خواندن، آنگونه که دکتر شریعتی وصیت میکند، شاید اگر هیچ به ما نیاموزد، تنها آگاهمان میسازد که مخاطب تمام سخن نویسنده و گوینده را در نمییابد و البته این نه نقصی است برای خواننده و شنونده و نه عیبی است برای نویسنده و گوینده. مگر آنکه آن گوینده، در کار سیاست باشد و یا بهتر بگویم، سیاسی کار باشد. که حتا در میان رابطهی معلم و دانشآموز هم، سخن من صدق دارد.
اینجاست که نمیتوان و نباید مسؤولیت روشنفکرانه را فراموش کرد و تنها برای رأی آوردن در چیزی مثل «همهپرسی» -- که تازه در شرایط آن هم بحث است! – آن چرا که باید انجام داد را فراموش کرد. در پایان، باز تکرار میکنم آن دو خط اول یادداشت را و با آرزویی برای خودم و البته برای شما که هر روز بهتر و بیشتر و پرمعناتر از دیروز بخوانیم و بنویسم، سخن را تمام میکنم.